* دکتر وحیده میرزایی
در دنیای امروز، شاهد پدیدهای نگرانکننده در حوزه تربیت فرزند هستیم ، «فرزندپروری اضطرابی». این عبارت به وضعیتی اشاره دارد که ترس مداوم والدین از آینده فرزندان، آنان را در دام روشهای تربیتی افراطی و استرسزایی میاندازد که نه تنها به رشد سالم کودک کمک نمیکند، بلکه به فلج شدن فرآیند طبیعی تربیت میانجامد. این اضطراب عمیق که ریشه در ترس از عقبماندن از قافله پیشرفت و موفقیت دارد، تبدیل به استرس مزمنی شده که هم بر والدین و هم بر کودکان سایهای سنگین انداخته است.
ریشههای این پدیده را باید در بستر اجتماعی و اقتصادی جامعه جستجو کرد. در دنیایی که موفقیت اغلب با معیارهای مادی و ظاهری سنجیده میشود، والدین احساس میکنند که مسئولیت سنگینی برای تضمین آینده درخشان فرزندان خود بر دوش دارند. این احساس مسئولیت وقتی با تصاویر آرمانی از موفقیت که در فضای مجازی و رسانهها نمایش داده میشود ترکیب میگردد، به اضطرابی دائمی تبدیل میشود. والدین مدام نگران این هستند که مبادا کمترین اشتباهی در تربیت فرزندشان، باعث شود او از همسالان خود عقب بماند یا نتواند در آینده جایگاه اجتماعی و اقتصادی مناسبی پیدا کند. این نگرانی به حدی شدید است که گاهی والدین را به سمت کنترل افراطی هر جنبهای از زندگی کودک سوق میدهد ، از انتخاب دوستان گرفته تا برنامهریزی برای هر لحظه از اوقات فراغت او. تأثیر این اضطراب بر کودکان عمیق و گاه جبرانناپذیر است. کودکانی که تحت چنین شرایطی پرورش مییابند، اغلب فرصت تجربه دوران کودکی واقعی را از دست میدهند. برنامههای فشرده آموزشی، کلاسهای متعدد فوقالعاده، و انتظارات بالای والدین، فضایی پراسترس برای آنان ایجاد میکند که در آن، بازی و کشف دنیا به فراموشی سپرده میشود. این کودکان یاد میگیرند که ارزش آنان به میزان موفقیتهای تحصیلی و دستاوردهای ظاهریشان بستگی دارد، نه به ویژگیهای ذاتی و استعدادهای طبیعیشان. در نتیجه، آنان در معرض خطر ابتلا به اختلالات اضطرابی، افسردگی، و کاهش اعتماد به نفس قرار میگیرند. از سوی دیگر، این کودکان هرگز فرصت یادگیری مهارتهای اساسی زندگی مانند تصمیمگیری مستقل، حل مسئله، و مقابله با شکست را پیدا نمیکنند، چرا که والدین همیشه پیش از آنان، موانع را از سر راه برداشتهاند. از دیدگاه والدین، این سبک فرزندپروری هزینههای روانی سنگینی به همراه دارد. زندگی در حالت دائمی نگرانی و هوشیاری بیش از حد، منجر به فرسودگی روانی و جسمی میشود. والدین مدام خود را تحت فشار میبینند تا “بهترین” عملکرد را داشته باشند، غافل از اینکه این جستجو برای کمال، آرامش و شادی را از خانواده سلب میکند. روابط زناشویی نیز تحت تأثیر این استرس قرار میگیرد، چرا که تمرکز بیش از حد روی فرزند، اغلب باعث غفلت از رابطه زن و شوهر میشود. راه برونرفت از این چرخه معیوب، نیازمند تغییر نگرش اساسی در مورد مفهوم موفقیت و تربیت فرزند است. والدین باید بیاموزند که موفقیت واقعی، لزوماً به معنای کسب بالاترین نمرات یا قبولی در بهترین دانشگاهها نیست، بلکه به معنای پرورش انسانی شاد، متعادل و دارای مهارتهای زندگی است. آنان باید درک کنند که اشتباهات و شکستها بخشی ضروری از فرآیند یادگیری هستند و محافظت بیش از حد کودکان از این تجربیات، در واقع مانع رشد آنان میشود. باید پذیرفت که آینده ذاتاً غیرقابل پیشبینی است و هیچ فرمول جادویی برای تضمین موفقیت فرزندان وجود ندارد. بهترین کاری که والدین میتوانند انجام دهند، ایجاد محیطی امن و حمایتگر است که در آن، کودکان آزادی کاوش، اشتباه کردن و کشف مسیر خودشان را داشته باشند. به جای تمرکز بر کنترل هر لحظه از زندگی کودک، بهتر است بر پرورش انعطافپذیری، خلاقیت و مهارتهای اجتماعی او تأکید شود. تنها از این راه میتوانیم نسلی را پرورش دهیم که نه تنها موفق، بلکه شاد و سالم باشد.