* دکتر مهسا صالحی
سال هاست که شکافی عمیقی نظام آموزشی ایران را از نیازهای واقعی جامعه و اقتصاد دور نگه داشته است: شکاف بین دانش و مهارت. ما نسلی را پرورش دادهایم که میتواند حجم عظیمی از اطلاعات را به خاطر بسپارد و در آزمونهای استاندارد شده بدرخشد، اما وقتی پای حل یک مسئله پیچیده واقعی، کار تیمی در یک پروژه نامشخص، یا تفکر انتقادی در برابر انبوه اطلاعات متناقض به میان میآید، اغلب درمانده میماند. این سیستم، مبتنی بر پارادایمی حافظهمحور و نمرهگرا است که محصول عصر صنعتی به شمار میرود؛ عصری که به کارگرانی مطیع و تکوظیفه نیاز داشت. اما جهان امروز نیازمند انسانهایی چابک، خلاق، نقاد و توانمند در حل مسائل نوظهور است.
ریشه این شکاف تاریخی را میتوان در چند عامل کلیدی جستجو کرد: تمرکز بر محفوظات و آزمونهای تستی به عنوان تنها معیار سنجش موفقیت، کمبود فضا و زمان برای فعالیتهای مبتنی بر پروژه و تجربه، سیستم تربیت معلمی که خود بر همان پارادایم قدیم پرورش یافته، و ترس از تجربه شکست به عنوان بخشی طبیعی از فرآیند یادگیری. نتیجه، فارغالتحصیلانی است که با وجود داشتن مدارک تحصیلی، فاقد شایستگی های ضروری برای ورود به بازار کار پیچیده امروز هستند. مهارتهایی مانند توانایی تحلیل اطلاعات، نه بلعیدن آنها، یافتن راهحلهای نو برای چالشهای جدید، هوش هیجانی و مدیریت رابطه با خود و دیگران، سواد دیجیتال واقعی نه صرفاً استفاده از شبکههای اجتماعی، و توانایی یادگیری مستمر.
اینجاست که کارآفرینان آموزشی به عنوان پل اصلاحی ظاهر میشوند. آنها با چابکی ذاتی یک استارتاپ، نیاز بازار را تشخیص داده و با ارائه راهحلهای نوآورانه، مستقیماً به سراغ مصرفکننده نهایی دانشآموزان، دانشجویان و حتی والدین نگران میروند. این راهحلها دیگر کتاب کمکآموزشی برای تستزنی بهتر نیست؛ بلکه بستههای آموزشی، کارگاهها، اپلیکیشنها و پلتفرمهایی هستند که دقیقاً بر روی همان مهارتهای مفقوده تمرکز دارند.
در یک سو این ماجرا، پلتفرمهایی قرار دارند که به جای آموزش مستقیم، با استفاده از بازیهای فکری پیچیده، معماها کاربر را در موقعیتهای تصمیمگیری دشوار قرار میدهند. در این بازیها، برنده کسی نیست که بیشترین اطلاعات را حفظ کرده، بلکه کسی است که بهترین استراتژی را طراحی میکند، منابع را بهینه مدیریت مینماید و با دیگران برای رسیدن به یک هدف مشترک مذاکره میکند. اینها، تمرین عملی مهارتهای مدیریت و رهبری در قالب بازی هستند. اما نقش این کارآفرینان فراتر از ارائه خدمات آموزشی مستقیم است. آنها در حال انجام سه ماموریت تحولآفرین هستند: اول، آزمایش و اثبات مدل؛ آنها در مقیاس کوچک نشان میدهند که آموزش مهارتمحور نه تنها ممکن، بلکه بسیار مورد استقبال و تاثیرگذار است.
موفقیت تجاری و رضایت مشتریان آنها، بهترین استدلال برای لزوم تغییر در سیستم بزرگ است. دوم، ایجاد فشار از پایین به بالا؛ با آگاهسازی والدین و دانشآموزان از ضرورت این مهارتها، یک تقاضای اجتماعی قوی برای تغییر در نظام رسمی ایجاد میکنند. وقتی والدین ببینند فرزندشان در یک کارگاه حل مسئله چقدر مشتاق و توانمند شده، به طور طبیعی از مدرسه نیز انتظار مشابهی خواهند داشت. سوم، تربیت نیروی انسانی آینده؛ در حقیقت، این استارتاپها در حال ساختن نسلی هستند که خود میتوانند کارآفرینان، نوآوران و نیروهای کار موثر فردا باشند. این یک سرمایهگذاری زیرساختی بر روی آینده اقتصاد ایران است.
با این حال، این مسیر پر از چالش است. مقاومت فرهنگی در برابر هرگونه تغییر در سبک قدیم درس خواندن ، محدودیت منابع مالی خانوادهها برای هزینه کردن روی آموزشهای فراتر از مدرسه و نبود زیرساختهای حمایتی قانونی و مالی برای این استارتاپها، از موانع پیش رو هستند. این حرکت کارآفرینانه در حال کشیدن یک نقشه راه عملی برای تحول آموزشی کشور است. آنها ثابت میکنند که تغییر لازم نیست لزوماً از بالا و با یک دستورالعمل اداری سنگین آغاز شود؛ میتواند از دل جامعه، از تکاتاقهای یک شتابدهنده، و از ذهن معلمان خلاقی که خود به کارآفرین تبدیل شدهاند، جوانه بزند. آینده متعلق به نظام آموزشی ترکیبی خواهد بود که در آن مدارس رسمی، با پذیرش ضرورت تغییر، از انرژی و نوآوری این استارتاپها بهره میبرند و با آنها همکاری میکنند.