- فتوت نامه در میان اندیشه های شما و پدر بسیار محبوب است. سوالی که در اینجا مطرح می شود، این است که اصلا فتوت نامه چیست؟
فتوت؛ رسم و آیینی است که افراد هر طبقه و صنف، باید آداب و رسوم و قسمتهایی از آن را که در خور ایشان است ،یاد بگیرند و به آن عمل کنند. اولین تعلیم اهل فتوت و فتوتنامههای صنفی ارزشبخشی به کار و مبارزۀ جانانه با «خوار دانستن» هر نوع کار مفید و مباحی میباشد. در آیین جوانمردی هیچ شغلی نازل نیست و هیچ کاری خوار نمیباشد.
فتوتنامهها تنها به ستایش و ارزش نهادن به کار و کارگر اکتفا نکرده بلکه همراه با آن کارکردهای دیگری را نیز دنبال میکند که مهمترین آنها اهمیت دادن به امر آموزش، تنظیم و بهبود روابط استاد ـ شاگرد، برانگیختن حس احترام فوقالعاده و همیشگی کارآموز نسبت به استاد خود و پیشکسوتان و پیران صنف، افزایش مهربانی و دلسوزی استاد در حق نوآموز و کارآموز، تنظیم و بهبود میزان همکاری و احترام بین اهل یک حرفه و صاحب حرفهها نسبت به مشتریان و تودههای مردم و برانگیختن احترام برای حرفهها در میان جامعه و در مجموع باعث تسهیل در ایجاد و انتقال «پتانسیل فرهنگی» و تسریع در ایجاد انواع سرمایهها و از آن جمله سرمایه اجتماعی که به شدت نیازمند اعتماد افراد و همکاری افراد یک جامعه نسبت به یکدیگر است، میباشد. همچنین این متون به شدت سبب برکتبخشی می شود و انگیزه و میزان رضایت و احساس معنابخشی به کار و زندگی را فراهم میسازد.
- برخی پژوهشگران جامعه شناسی بر این باورند که ایرانیان اهل کار گروهی نیستند. آیا شما با این نظریه موافقید؟
سوال بسیار خوبی است. ما از نظر تاریخی، اهل مشارکت و یاریگری بوده ایم، اما متاسفانه این فرهنگ یاریگری و فتوت و مشارکت به مرور زمان کم رنگ شد. ایران؛ یکی از نخستین مراکز شروع کشاورزی و یکجانشینی و دامداری بوده است. برای پاسخ دقیق تر به این سوال از فتوت نامه های پدر وام می گیرم. ایشان عنوان می کنند، مهمترین «بندجان آدمی» از غلات یعنی «گندم» و تُخس و تخشاترین دام جهان یعنی «بز» در دوران بربریت میانه در ایران اهلی شده است. زندگی در سرزمینی با کویرهای سختِ خشک بیآب و علف ، کوهستانهای سرسخت و کم خاک ، زمین و جنگلهای انبوه و به قول کوهنشینان کلاردشت «با وجود جَبر و اَبر و بَبر» و شرایط سخت اجتماعی، آیا میتواند جایی برای تنآسایی و فرهنگ کاهلی برای ایرانیان بگذارد؟
ملتی که تنها آخرین بازمانده شبکه کاریزهایش یعنی ۱۵۵۰۰ رشته قناتاش به اندازه هشتاد درصد فاصله زمین تا کره ماه و ۷/۷ برابر خط استوا کوره و میله دارد، در حالی که این شبکه در نیم قرن گذشته ۵۰۰۰۰ رشته بوده است. که در زیر قناتهای غالباً عمیق و کم شیب یزدش آسیاب آبی میساختهاند و تمام دامنههای کوهستانهایش پر از جویها و نهرهایی است که غالباً از چند کیلومتر تا چند فرسنگ، آب چشمهها و درهها را به سرزمینهای کم آب دور دست میبرده است، که گاه در این مسیر و در مناطق و درههای شنی و واریزها و سنگهای شکسته، بستر جویهایشان را با کرباس مومکشیده عایق میکردهاند، و برای عبور آب رودخانه از موانع و تپههای مرتفع به دشتهایِ دور از رودخانه، مَنگُل و «شتر گلو» در دل سنگ میساختهاند، و از قطره قطره باران و شاخه شاخه علف و ذره ذره خاک برای امرار معاش سود میجستهاند و در سه جبهه طبیعت سخت و مهاجمان سختتر و حکومتهای غالباً خودکامه و ستمگر ایستادگی میکرده است، چگونه میتوانسته کاهل باشد؟ شاید بسیاری از خوانندگان ما ندانند که نخستینِ دیوار بلند حایل برای ممانعت از هجوم غارتگران صحرانشین نه از آن چین که از آنِ گرگانِ ایران بوده است. در درههای پر آب اما کم خاک اورامانات و در کوههای کم آب و بیخاشک بشاگرد، ذره ذره خاک را از دسته آب گرفتن و گاه حتی با توبره بر گردن بزها به بالای تپهها و کوهها و دامنهها بردن و در سواحل رودخانه و در جزایر خاکی خود ساخته و گاه در میان تخته سنگها و گاه در سواحل سنگی یکپارچه مناطق خشک و گرم جنوب همانند سواحل بوشهر در دل سنگ رخنه کردن و چاه کندن و داخل آن مو و درخت کاشتن، و چند هزار سال زندگی را در چنین شرایطی ادامه دادن و در پی آب و علف گاه تا سیصد کیلومتر با میلیونها دام کوچ کردن و در این کوچها و با تکنولوژیهای پیش از صنعت از رودخانههای پر آب و کوههای پر برف عبور کردن، آیا جایی برای کاهلی برای ایرانیان میگذاشته است؟
با این همه، این واقعیتی است دردناک که ایرانیان، در چند پاگرد تاریخی و از آن جمله چهارصد سال گذشته به شکل موضعی و آهسته آهسته و به ویژه در یکصد سال اخیر با شتابی تندشونده و فراگیر از تولید و کار و از فرهنگ تولید و کارچند هزار ساله خود در حال دور شدن هستند. همه ایرانیان با سنتهای گوناگون در این دگرگونی شریکاند؛ همه و به ویژه طبقه میانین با شدت بیشتری از فرهنگ کار کوشندگی در حال دور شدن هستند. فرار از کار به انحای گوناگون و عادت به کاهلی و اشرافیت دروغین و بیکارکرد و کژکارکرد این طبقه متورم و متوهم با ورم روزافزون بیمارگونه و گرایش کلی جامعه به سمت و سوی مصرفگرایی افراطی مسئلهای نیست که بتوان از آن چشم پوشید. دانستن تاریخچه و تبارشناسی مسئله، راه را برای فهم دلایل بیماری باز کرده و سپس راه و روش درست درمان و چارهاندیشی را به دانشمندان و پژوهشگران علوم اجتماعی و توسعه و روشنکفران و مردم ما از سویی و به برنامهریزان و سیاستگذاران از سویی دیگر خواهد آموخت.
اگر ایرانیان پس از یک دوران طولانی کوشندگی به این آزار دچار شدهاند، باید به سراغ انسانشناسی فرهنگی و عوامل تاریخی مؤثر بر فرهنگ و روانشناسی اجتماعی و اقتصاد سیاسی و غیره برویم.
میخواهم بگویم، طرح مسئله در این شکل معمولی و البته آسان و سر راست که: «ایرانیان ذاتاً تنبلاند» گرهای از کار ما باز نخواهد کرد.
اینکه باز هم تکرار شود که ایرانی تنبل است، راحت طلب است، مسئولیت گریز است… به اندازه حتی نیم قدم، ایرانی را از آن ذهنیت گرفتار در تاریکی بیرون نمیآورد و به سوی صورت ممکن ذهنیت جدید، نزدیکش نمیکند. ذهنیت ایرانی در متن مواجهات عینی و نه توصیههای انتزاعی، امکان رسیدن به آن صورت ممکن را پیدا میکند.» البته باید افزود، از آنجا که مواجهات عینی لحظهای نیستند و در زمان تاریخی اتفاق میافتند، پس این مواجهات صورت تاریخی و فرهنگی دارند و خلقالساعه نیستند و برای فهم واقعیت و عینیت، چارهای جز مواجهات تاریخی باقی نمیماند.
به هرحال، طرح نادرست صورت مسئله، دادن نشانی غلط است. البته این گونه پیش داوریهای پیشاتجربیِ غلطانداز برای شبه تئوریسینهای «از خر افتاده و گِرده جُسته» آسان و برای برخی صاحبان منافع و قدرت و گروههای همسو و «همسود» به قول «ویلن» مفید میباشد. اما نشانههای نادرست طبیعتاً برای مردم ما و کشور و فرهنگ کهنسال ایرانی بسیار پر هزینه و گران تمام خواهد شد.
ما نیز همچون ارسطو بر این باوریم که : «بهترین روش پژوهش، بررسی چیزها در جریان رشد آنها از آغاز است.
- یکی از دغدغه های مشترک شما و پدر مسئله توجه به سنت است، دو جلد کتاب ارزشمند در این مورد نگاشته اند و مقاله ای هم با همین موضوع در سال 1376 به رشته تحریر در آورده اند. اما برخی در مقابل معتقدند که اتفاقاً همین سنت ها همواره مانع دستیابی به توسعه بوده اند. لطفا مقداری در این رابطه برای خوانندگان ما توضیح بفرمایید.
منظور از فراز سنت و منظور از سنت ماندن و فسیل شدن در فرهنگ بومی و توقفگاههای تاریخی نیست. پویایی زیبنده هر فرهنگ زنده است. دائما با فرهنگ های دیگر اعم از سنتی و صنعتی در یک تبادل گزینش گرانه همچون پرده های نیمه تراوای سلول های زنده و آگاهانه به تعالی خود دست می زنند و هویت خویش را هم از دست نمی دهند. در عین حال که تعامل دارد اما درونی سازی، اجتماع سازی و آشکار سازی می کند و تمام چرخه در آن می چرخد.
حرکت غرب از سنت به صنعت و توسعه اولا پیوسته و ثانیا درون زا و ثالثا به همان دلایل تا اندازه ی زیادی ناخودآگاه و رابعا بدون موانع جدی بوده است. در حالی که راه عبور کشورهای متمدن سنتی به سوی صنعتی شدن، اولا گسسته و ثانیا برون زا و ثالثا تا اندازه ای آگاهانه بوده است و مهم تر از همه، راه آنها به سوی صنعتی شدن با موانع درونی و بیرونی مانع گذاری شده است. بسیاری از موانعی که باعث کندی رشد و توسعه در کشورهای کم توسعه می شود، نتیجه فقدان و عقب افتادگی نهادهای متناسب با رشد و توسعه ی یک جامعه سنتی نبوده بلکه زاده ی رابطه ای است که این جوامع با کشور قطب دارند.
بسیاری از اندیشه های نخستین توسعه برای فرهنگ نقش محوری قائل نبودند و به فرهنگ و سنت به عنوان موانع تغییر نگریستند. هر چند نقش برخی از عناصر فرهنگی را به مثابه ی محرک دگرگونی قبول کردند با این حال مضمون اصلی مباحث بر ضد سنت سنگینی می کرد. این منازعه با سنت واقعیت تلخی بود نه به خاطر ارزش ذاتی سنت بلکه به دلیل نیروی نهفته ی آن که در فرآیند توسعه کارساز است.
کشورهای اروپایی برخلاف کشور های در حال توسعه که رویکرد واگرایی داشتند، رویکرد هم گرایانه ای داشتند، چون بر بستر جامعه سنتی خود رشد کردند. حدود 500 سال است که با ابزار نظامی و فنون برتر، اکثر ذخایر مادی و کار متبحر جهان را از کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره به سوی خود کشاندند. نیروی کار زنده و ارزان آن ها را با عناوین گوناگون و حتی برده داری نوینی از نوع آمریکایی آن غارت کردند. با نهضت ترجمه تا آنجا که توانسته ایم، میراث علمی و فرهنگی را از کشورهای مسلمان و تمدن اسلامی و دیگر تمدن های بزرگ و کهن جهان به سوی خود کشیده و آن ها را هضم و جذب نمودند. توسعه در غرب تا اندازه ای خود به خودی و ناآگاهانه انجام گرفته است. در مغرب زمین چنین رویکرد آگاهانه ای به توسعه وجود نداشت. آنچه پیش آمد،پیامد نادانسته صنعت علم و متافیزیک مناسب آن بود. راه عبور کشورهای متمدن سنتی به سوی صنعتی شدن گسسته و برون زا است. برعکس آن ها که پیوسته و درون زا بود. حرکت غرب از سنت به صنعت و توسعه پیوسته درون زا و به همان دلایل تا اندازه ی زیادی ناخودآگاه و بدون موانع جدی بیرونی بوده است.
اگر قرار است ما تکاملی و خطی به سمت توسعه حرکت کنیم همیشه باید پشت سر غرب بدویم و هیچ وقت نخواهیم توانست مفاهیم اقتصاد را درونی سازی کنیم. البته وقتی می گوییم، پشت سر غرب بدویم یعنی همیشه یک گام از آن ها عقب تر هستیم. به همان دلایل تا اندازه ای آگاهانه و چه به وسیله ی موانع درونی به خاطر برون زا بودن توسعه در آن ها به این وضعیت اسفبار در کشور های در حال توسعه رسید. پس اگر گفته می شود هم گرایی و واگرایی، دو نگاه داریم. یک نگاهی که در آن توسعه و مدرنیته بر روی پله های سنت بنا می شود. مگر نه اینکه در صفحه 11 مقدمه پدیدار شناسی روح هگل، هگل می گوید که مدرنیته را از درون رحم مادرش که سنت است بیرون آوردیم. برای همین است که مدرنیته به غرب سنجاق نشده است. آیا ما مدرنیته مان و توسعه مان را از درون رحم مادرش یعنی سنت بیرون آوردیم؟ در این دو رویکرد اولین تضادهای میان هم گرایی و واگرایی دیده می شود.
بنده به عنوان فردی علاقه مند در حوزه مطالعات آینده هر وقت که به این حوزه رجوع می کنم به یاد سخن برخی از فلاسفه می افتم که می گویند هر آنچه که شما درباره آینده صحبت می کنید آن آینده الان تبدیل به گذشته شد. ما حداکثر در ماضی نقلی یا حال کامل زندگی می کنیم. سر زند از ماضی تو حال تو/ گیرد از حال تو استقبال تو/ آنکس که نداند از کجا آمده است، نخواهد دانست که به کجا می رود.... نقطه ی عزیمت ما کجاست؟ فراز سنت گذشته ی به یاد آمده و فهم شده و در نتیجه حال و آینده ماست. کنفوسیوس می گوید: گذشته چون که به یاد آید و فهم شود، دیگر گذشته نیست. در ضمن در شناخت فرهنگ به این مسئله معتقدیم که هم مبدا و هم مقصد بایستی به درستی شناخته شوند یعنی رویکرد هایی که در آینده نگاری مطرح است اختلافش با مباحث آینده پژوهی در این است که مثلا شما در مسئله آب، آینده تان باید چنین باشد ولی به گذشته ما کاری ندارند. دو جلدی که از یونیدو در مورد آینده نگری چاپ شد به طور مثال می گوید: ایرانیها تا 20 سال دیگر آب ندارند و باید این آب را از انگلستان تامین کنند چون انگلستان تا 20 الی 25 سال دیگر زیر آب می رود. آب شیرین کن را هم باید از آمریکای شمالی بیاورند، چون تولیدات آب شیرین کن آن ها بسیار است. آن هایی که درآینده نگری، آینده ما را اینگونه پیش بینی می کنند، توجهی به گذشته قنات های ما ندارند؟ توجهی به فرهنگ کاریز ما ندارند؟ و مهم تر از آن که ما هر قناتی را که از بین می بریم یا از بین بردیم نه فقط قنات را از بین بردیم بلکه فرهنگ مشارکتی بر فراز آن بنه را هم از بین بردیم. فقط یکی از کهن ترین شیوه های حکم رانی آب را از بین نبردیم بلکه یکی از عجیب ترین و پیچیده ترین شیوه های مشارکتی بر فراز آن را هم از بین بردیم. لازم است، جامعه سنتی ما و تاریخ و فرهنگ آن به خوبی شناخته شود.
- پس از نظر شما لازمه ی پیشرفت چیست؟
از نظر بنده شناخت فرهنگ، لازمه ی پیشرفت هر کشوری است. برای شناخت فرهنگ خودمان حتی لازم است فرهنگ های هم ریشه و هم سایه ی آسیایی ما نیز بیش از امروز برایمان شناخته شود. من به عنوان یک دانشجو مدیریت در طول سال ها و به عنوان معلم کوچکی که 13 سال است ، عضو هیئت علمی دانشگاه هستم هر وقت که درس خواندم و از کتاب های مطرح حوزه مدیریتمان درس دادم هر تجربه ای که مطرح می شود تجربه کشورهای آمریکای شمالی و اروپای غربی است. در حوزه کارآفرینی هم همینطور. اصلا انگار نه انگار که در آسیا هم تجربه داشتیم. انگار نه انگار که در هند هم تجربه داریم. زمانی که به ژاپن هم می رسند، طوری به ژاپن نگاه می کنند که جای تاسف دارد... ای کاش لحظه ای در رویکرد مشارکتی آن ها مثل آقای جان مک کین در استراتژی اقیانوس آبی حداقل مکث می کردند. جالب است که در غرب در ارزیابی عملکرد کشورهای اروپای غربی، کشورهای همسایه ی فرانسه و انگلیس و سوئیس و ایتالیا روش های ارزیابی عملکرد یکدیگر را در منابع انسانی قبول ندارند. آن وقت ما در ایران شیوه های ارزیابی عملکرد را از آمریکای شمالی کپی پیست کرده ایم بدون اینکه حتی نگاه کنیم کشورهای همسایه ی ما در ارزیابی عملکرد چگونه عمل کرده اند. برای پیشرفت ابتدا باید فرهنگ و تاریخ خود و کشورهای هم ریشه را به خوبی بشناسیم.